هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست
هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست

هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست

عشق، و دیگر هیچ

دیدنیهای سفر، از تهران تا شیراز


از تهران که بطرف جنوب خارج شوی، در فاصله ۸۵ کیلومتری تهران به دریاچه نمک که نامش «حوض سلطان» است. و با قم ۴۰ کیلومتر فاصله دارد، میرسیم.  این دریاچه که به دریاچه ساوه قم ودریاچه شاهی هم معروف است به مساحت تقریبی ۲۴۰ کیلومتر مربع درشمال شرق شهرستان قم واقع شده‌است ورشته کوههای البرز درشمال آن قرار دارد.وسعت وشکل دریاچه متناسب باورود آب ومیزان بارندگی آن درفصول مختلف سال متفاوت است.کفه های نمکی در دریاچه حوض سلطان

و پس از آن قم که حرم حضرت معصومه (س) که زیارتکاه شیعیان ایران و منطقه است. حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها) در روز اول ذیقعده سال ۱۷۳ هجری، در شهر مدینه چشم به جهان گشود. این بانوی بزرگوار، در خاندانی که سرچشمه علم و تقوا و فضایل اخلاقی بود، پرورش یافت. حضرت معصومه (سلام الله علیها) از جمله بانوان گرانقدر و والا مقام جهان تشیع است و مقام علمی بلندی دارد.

تصاویر بارگاه ملکوتی حرم حضرت معصومه (س)


تصاویر بارگاه ملکوتی حرم حضرت معصومه (س)

از قم که بخواهی بروی اصفهان، دو راه داری، یکی اینکه از اتوبان بروی، که لاجرم از کاشان و نطنز رد می شوی، و راه دیگر مسیر سلفچگان-دلیجان است که اگرچه اتوبان نیست، اما چون جاده رفت و برگشتش چندین متر با هم فاصله دارند، هم ایمن است و هم دلچسب. دلچسب است چون وقتی در این نوع جاده هستی، بر خلاف اتوبان، حس جاده به ات دست می دهد، و مگر می شود مسافرت بروی و «جاده» بخش مهمی از مسافرت ات نباشد؟

کهک ِ قم که بخواهی بروی بهتر است از اتوبان بروی، هرچند که کهک در مسیر نباشد و لازم باشد چندین کیلومتر از اتوبان دور شوی... حالا چرا کهک؟... اگر با ملاصدرا آشنا باشی، حتماً دلت می خواهد سری به خانه ی این فیلسوف بزرگ در این روستای دور افتاده بزنی، اگر هم آشنا نباشی، این مکان که حالا خانه-موزه شده است، می تواند سرآغازی برای شناخت او برای تو باشد...

در انتهای مسیر هلالی شکل بافت قدیمی روستا، در مرکز یک باغ، خانه ملاصدرا قرار دارد که مهم‏ترین اثر تاریخی داخل این بافت است.

صدرالمتألهین، معروف به ملاصدرا در حدود سال ۹۸۰ هجری قمری در شهر شیراز به دنیا آمد. در سن ۱۷ سالگی برای ادامه تحصیل به اصفهان رفت. پس از تکمیل تحصیلات فلسفی و عرفانی خود، برای تهذیب نفس و سیر و سلوک و نیز به سبب مخالفت عده‏ای از علما ظاهربین ناچار به ترک اصفهان شد و در قریه کهک در نزدیکی قم اقامت گزید.


نمیدانم چه حکمتی است با اینکه هیچ سابقه خانوادگی  در اصفهان ندارم ، لیکن یک حس نوستالوژی خاصی با این شهر دارم. 

سی و سه پل اش عجیب است و پل خواجو اش عجیب تر .....


و شب ِ نقش جهان را نباید از دست داد...

انگار عادت شده دیدن خاک به جای آب در گودی ِ رودخانه. دیگر کسی با تعجب به رودخانه ی خشک نگاه نمی کند. همه می دانند. قشنگ معلوم است که همه آمده اند پل را ببینند نه رود را. و من خوب چشمم را از خشکی ِ زاینده رود پر کردم، چرا که تا چند سال دیگر، شاید هم چند ماه دیگر، چنان این مرده رود، پر ِ آب شود، که کم آبی اش هم جزو افسانه ها شود، چه رسد به بی آبی اش...


از اصفهان تا شیراز، بر خلاف تهران تا اصفهان، تنها یک راه وجود دارد، که از خوش ِ حادثه، همان جاده ی دو طرفه ی محبوب ِ من است. در این نوع جاده آدم حواسش بیشتر به چشم انداز می رود تا مسیر...

و در اینجاست که با خودت می گویی: چقدر دشت، و چقدر خاک ِ بی استفاده دارد ایران... با خودم فکر می کردم اگر این زمین دست مثلاً اسراییلی ها بود، چنان آبادش می کردند که بیا و ببین. الکی نمی گویم این را. آنها در این زمینه معروف اند. مثلاً شنیده ام قبل از انقلاب در دشت قزوین آمده بودند و چندین هکتار کشاورزی راه انداخته بودند. انگور می کاشتند، و واضح است که انگور را برای مشروب می خواستند. به هر حال درختکاری زیادی کرده بودند. من حدس می زنم که این تاکستان قزوین که همین الان انگور هایش معروف است و هرکسی یکبار از اتوبان قزوین گذشته باشد این را می فهمد، بازمانده ی همان پروژه باشد.

در مسیر شیراز، اول از همه به مجموعه پاسارگاد می رسی که مهمترین چیز موجود در آن، همان مقبره ی معروف کوروش است...

از نقش نگاره های مهم دیگر، این سنگ نگاره بود...

اگر به بالای سر کوروش نگاه کنید، دو شاخ قوچ می بینید. اول بار، یک عموی هندی، این دو شاخ را معادل لغت «ذوالقرنین» در قرآن گرفته و نتیجه گرفته ذوالقرنین، همانا کوروش است. از آن به بعد، یک عده می گویند به فلان دلایل این حرف درست است، یک عده می گویند به فلان دلایل غلط است. ما که دوست داریم این حرف درست باشد.

پاسارگاد را که رها کنی، پس از چندی به نقش رستم می رسی که محل دفن چهار تا از پادشاهان هخامنشی ست. انصافاً جالب است این مقبره های در کوه...

نوبتی هم که باشد، نوبت تخت جمشید است. من تا به حال تخت جمشید نرفته بودم. آنچه که دیدم و حسی که بعد از دیدن این بنای سنگی داشتم، بیشتر از آن بود که تصور می کردم. این، یعنی ابهت آنجا مرا گرفت...

حتی همین سنگ های رنگ و رو رفته هم ابهت دارند...

اینقدر ابهت، که دلت می خواهد، ستون ها را طوری ببینی که انگار آسمان را نگه داشته اند...

و ترجیح می دهم به جای صحبت بیشتر، به این منظره نگاه کنم...

و بدین گونه به شیراز رسیدیم...

شب، که پر شده بودم از کهنگی  ... با خودم گفتم: کوروش! راحت بخواب ... که ما هم خوابیم...!


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.